امروز خیلی حالم خوب بود و البته هنوزم هست، حس اذیت کردن مردم درونم گل کرده بود و تصمیم گرفتم که با خط جدیدم به دختر داییم ( مریم ) پیام بدم ، این متن پیام ها ما هس:
من: سلام مری چطوری؟
مریم: سلام ببخشید شما؟
من: منم دیگه!
مریم: میدونم تویی، خب کی هستی؟ اسمت چیه؟!!
من: بابا منم دیگه ، حسن!
مریم: حسن کیه؟ اشتباه گرفتی آقا
من: مگه تو مریم نیستی دختر فلانی!
مریم: آره ولی تو اشتباه گرفتی
من: عجب روزگاری شده ها منو نمیشناسی؟
مریم: برو گمشو، یه ساعته منو درگیر کردی، حسن نداریم ما توی اقوام
من: بابا منم اه ، حسن روحانی دیگه، احیانا قصد وزیر شدن نداری؟ میخوام به مجلس معرفیت کنم!
مریم: آهاااا. فهمیدم. خدا لعنتت کنه امین
من: امین کیه بابا؟
مریم: ما فقط یه مزاحم تلفنی داریم توی اقوام اونم تویی!!
من: یعنی سگ تو روح ذهنیتت که همیشه میفهمی منم!
مریم: من اگه همبازی دوران بچگیمو نشناسم دیگه باید خودمو خاک کنم.
من: آفررررین به عاشکم