بعضی وقتا حس میکنی که دلت به دلش وصله.
هر خواسته ای داره من فقط یه چیز میگم:
آره ، منم دلم میخواد. پس زودباش
بعضی وقتا حس میکنی که دلت به دلش وصله.
هر خواسته ای داره من فقط یه چیز میگم:
آره ، منم دلم میخواد. پس زودباش
امروز خیلی حالم خوب بود و البته هنوزم هست، حس اذیت کردن مردم درونم گل کرده بود و تصمیم گرفتم که با خط جدیدم به دختر داییم ( مریم ) پیام بدم ، این متن پیام ها ما هس:
من: سلام مری چطوری؟
مریم: سلام ببخشید شما؟
من: منم دیگه!
مریم: میدونم تویی، خب کی هستی؟ اسمت چیه؟!!
من: بابا منم دیگه ، حسن!
مریم: حسن کیه؟ اشتباه گرفتی آقا
من: مگه تو مریم نیستی دختر فلانی!
مریم: آره ولی تو اشتباه گرفتی
من: عجب روزگاری شده ها منو نمیشناسی؟
مریم: برو گمشو، یه ساعته منو درگیر کردی، حسن نداریم ما توی اقوام
من: بابا منم اه ، حسن روحانی دیگه، احیانا قصد وزیر شدن نداری؟ میخوام به مجلس معرفیت کنم!
مریم: آهاااا. فهمیدم. خدا لعنتت کنه امین
من: امین کیه بابا؟
مریم: ما فقط یه مزاحم تلفنی داریم توی اقوام اونم تویی!!
من: یعنی سگ تو روح ذهنیتت که همیشه میفهمی منم!
مریم: من اگه همبازی دوران بچگیمو نشناسم دیگه باید خودمو خاک کنم.
من: آفررررین به عاشکم
خااااانه من دووووور از این غوغاست
باید اما بگذریم زین راه
از میان سایه ها در دل شب تار
تا که چشمک زنند بر ما ستاااره ها
مه و هاله ، ابر و سایه همه محو شوند
مه و هاله ، همه محو شوند
فردا......
سلام به همه
در ابتدا سال نو رو به همه تبریک میگم. ان شاء الله سال خوبی رو پیش رو داشته باشید.
من تازه از دوره پنجم برگشتم( حالا دوره پنجم چی دیگه بماند.)
از کاری که منو استخدام کرده بودن هم انصراف دادم(چه کاری و کجا بود هم بماند)
خیلی خوشحالم و اینکه دوره بعد دوره آخر به حساب میاد و در عین حال که دوره آخر رو میگذرونم، سربازیم هم تمومه!
روی من حساب باز کرده بودن ولی من روحیه نظامی گری ندارم!!!
دارم فعالیت هامو دوبرابر میکنم که بعد از دوره پنجم یه مجموعه کارایی رو شروع کنم
ببینم خدا چی میخواد.
دلمم برای تویی که این نوشته رو میخونی تنگ شده ( برای فرد خاصی نیست منظورم همتون هستین )
راستش یه جورایی حس بدی دارم برای فردا
میدونی از یه طرف مجبوری خدمت سربازی رو تموم کنی، تا تازه بتونی توی اجتماع از صفر شروع کنی!!
ولی هر بار موقع رفتن. شبش خوابم نمیبره. نه از ترس جزیره! از جوّی که اونجاس هم ترس نیست! تنها چیزی که ازش ترس دارم فقط یه چیزه!
شخصیت امین توی جزیره! از خودم میترسم.
تا حالا از خودت ترسیدی؟
حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به هآی است ونه هو
نه به این است ُ نه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی ؛
به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را :
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی !!
منبع: وبلاگ عطر باران
http://atr-baran.blog.ir
امروز رفتم هرابال
با ماشین پسر عموم رفتم
برای برگشت رفت پیست اسکی پولادکف که توی شهرمون هس
منم اومدم برگردم که علیرضا با موتور اومد
یه خورده دور دور زدیم
یعنیا یعنیا.....
یخ زدیم عامو
سپیدان چرا ایقدر سرد شده ها؟
خوبه که پیست اسکی راه افتاده
ها ولی من که امروز یخ زدم، بعدش رفتم یه نوبت دندون پزشکی برا فردا گرفتم، بعدم رفتم سپاه درباره کسر خدمتم پیگیر شدم. ظهر هم که شد رفتیم با علیرضا ناهار هات داگ زدیم با سس تندش که آنچنان تند بود که از سرم بخار زد بیرون، سپس به خانه آمده استراحت نموده.
در نهایت امشبم باز با خانواده رفتیم هرابال کلی خرید داشتیم و برگشتیم. خرید با خانواده چقدر حال میده نه؟
سلام
در عین ناباوری من برگشتم، ولی نه به عنوان سرباز!!
خو حرف های زیادی دارم ولی چرا باید بگم؟
نمیدونم خودمم!!
نسیمی حیاتبخش وزیدن گرفته است که بشارت باران با خود دارد. باد قطرات آب را از دورترین نقاط دریاهای دور گرد میآورد و موج بر میانگیزاند. تلاطم دریا اکنون خبر از طوفانی نزدیک دارد، طوفانی که در جهان وارونهی جهل و ظلم و استکبار انقلاب خواهد کرد و کفار و مستکبرین را که بهناحق حاکمیت یافتهاند به زیر خواهد کشید و صالحین و مستضعفین را وارث زمین خواهد ساخت.